غزلی از سعدی

ساخت وبلاگ
به نظر شما چرا ازدواج بین جوانان سخت شده؟به نظرم فرمت و روش ازدواج در ایران اشتباهه و استقلال جوانان در ازدواج نادیده گرفته میشه.از نگاه عقلی، عادلانه و امروزی و البته در شرایط جامعه ای مدرن و امروزی و سالم، اساسا موضوع ازدواج دو نفر، فقط و فقط به خودشون دو نفر مرتبطه و اینکه میخوان با همدیگه ازدواج بکنن یا نه، در اختیار و کنترل هیچ کس دیگه ای نیست و قرار هم نیست که باشه.عزیزان و اطرافیان مثل پدر و مادر، میتونن نظری داشته باشن، اون رو بیان کنن، و اگر برای نظرشون دلیل و علتی هم میبینن، واضح و صمیمانه و صادقانه توضیحش بدن، اما بیش از این قرار نیست نقشی داشته باشن و یا دخالتی بکنن. البته واضح و مشخصه که این موضوع به صورت فراگیر در مورد جامعه ایران، نه پذیرفته میشه و نه کار میکنه. اشکال کار هم اینجاست که این نوع نگاه و برخورد با موضوع ازدواج فقط زمانی معنا پیدا میکنه که شما در یک جامعه ای شبیه اروپا زندگی میکنید که دختر و پسر، هر دو موقع ازدواج از نظر روانی و رفتاری کاملا مستقل از خانواده هستن و از نظر فیزیکی حتی از اونها جدا زندگی میکنن و از نظر اقتصادی هم هر دو شاغل هستن و هزینه های زندگیشون رو خودشون فراهم میکنن، هرچند که همچنان میتونن کمک و حمایتی از جانب خانواده ها داشته باشن. اما در جامعه ای شبیه ایران، که افراد معمولا از نظر روانی در اکثر مواقع ابدا استقلال ندارن و کاملا وابسته هستن و به دلایل فرهنگی و اقتصادی معمولا دختر و پسر با خانواده زندگی میکنن و دخترها معمولا هزینه هاشون رو از پدر و مادر تامین میکنن، واضح و مشخصه که صحبت از استقلال در ازدواج هم ابدا معنا پیدا نمیکنه و نقش و دخالت موثر خانواده ها حتما وجود خواهد داشت متاسفانه...بنابراین موضوعی مثل خواستگاری، که در غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 17:40

آسمان تار زمین تور خیابان تیر استآه این کوچه قدمگاه کدامین شیر استمن کجا با که قراری ابدی داشته‌امدر تابوت تو را پنجره انگاشته‌امکی کلاه از سرم افتاد‌، زمستان آمدکی دو تا ابر بهم خورد که باران آمدمن کجا دست به یال تو زدم سنگ شدمکی قلم دست تو افتاد که من رنگ شدمچتر با یاد تو ساییدم و باران آمدبا تو از بادنما گفتم و طوفان آمدآمدی نعش غزل باخته را جان بدهیجنگل سوخته را وعده باران بدهیهر کجا راه زدم صورت او را دیدمدر خودم چاه زدم صورت او را دیدمنم شدی رود شدی آتش نمرود شدیآنور قوس سرصد خانه من دود شدیایستادی خفه شد نای بیابانی منراه رفتی عرق افتاد به پیشانی منخوشه انگوری و انگور نمی‌دانی چیستمو برآشفتی و منصور نمی‌دانی چیستتو عسل می‌خوری و زندگی‌ات شیرین استمرگ در لانه زنبور نمی‌دانی چیستدختر ابروی کمان‌دار کمین کرده منسرجدا کردی و ساتور نمی‌دانی چیستدختری کفش طلا گم شده در پیرهنمداستان‌های شما گم شده در پیرهنمتا که شیر از شب نخجیر به من برگرددچند آهوی رها گم شده در پیرهنمیاوه می‌گویم و شاید که حقیقت داردچند وقتی است خدا گم شده در پیرهنممن که در جنگل او طوطی سرگردانمنسبم را به کدام آینه برگردانممتولد شده در شعر جنینی که تویینابکارم چه بکارم به زمینی که توییبرفی و کوه برای تو نشیمنگاه استآه اگر آب شود قله نشینی که توییسر عقل آمده‌ام پا بگذارم بانوسر زانوی خودم سر بگذارم بانومن که باشم که از آغوش تو سودی ببرممن همین بس که از آتشکده دودی ببرمآی سرکرده در پرده ی تنبور به دستچار مضراب بزن یکسره بر هر چه که هستپل نبستم که به آغوش تو سربسپارمپل شکستم که به رود تو قدم بگذارمرود دریا شد و دریا به خیابان پیچیداتوبوسی که نیامد سر میدان پیچیدزورق ساحلی‌ام‌، اسکله ی تزئینی دست بیرون زده از م غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 17:40

اسمشو چی بذاریماینکه ما داریم میگذرونیماسمش زندگی کردنه یا فقط گذر کردنبنظرم برای هر کسی معنای زندگی متفاوتهگاهی ینفر همینکه نفس میکشه و با لقمه نانی شکمش سیر میشه از نظر خودش داره زندگی میکنهینفر زندگی رو توی اهداف و آرزوهاش میبینه و تلاش هم دارهیکی زندگی رو با خوش گذروندن و سیر و سیاحت و سفر دوس دارهدیگری با کار و کوشش و ساختن آینده ی بهتر برای نسل بعدش اموراتش میگذرهاما معمولی ها زندگی نمیکنند و عمرشون را فقط میگذرانندوقتی که نه جزو قشر بسیار ضعیفند نه مرفه بی دردمعمولی ها نه حمایت پدر رو دارند و شاید اصلن پدری نداشته باشند نه امیدی بر ارث و میراث یا مال و منال خانوادگیاونها که با کمک وام ازدواج میکنندبا وام رهن خانه را جور میکنندبا درآمد اندک اموراتشون رو میگذرونندگاهی تا ابد مستاجر باقی میمونندیا شاید با وام و کلی بدهکاری صاحب خانه شونداون هم اگر اقبال یارشان باشد و بتونن از پس اقساط بربیایند و بتونند صاحبخانه بمونندمعمولی ها سر سال قرارداد اجاره خانه شان که میشود،حتی از چند ماه قبلش هول و ولای اضافه کردن رهن و اجاره بجانشان میافتددنبال وامی برای تقدیم به صاحبخانه میگردندآخر با هزینه های امروزی که نمیشود پس انداز کردبعضی از معمولی ها هم پا را فراتر میگذارند و با وام صاحب خودرویی میشوندگاهی هم مجبورند قید سواره بودن را بزنند و ماشین را بفروشند و باز چاله ی دیگری را پر کنندحتی گاهی باید برای درمان دردهایشان دنبال وام ازین موسسه به آن بانک طی طریق کنندخلاصه که دنیای همه ی معمولی ها هم شاید شبیه هم نباشداما اکثرا در متن زندگی شبیه همندحالا حاشیه های هر خانواده مخصوص خودش استباز هم میگویم که گذران عمر می کنیمبه نیابت زندگی + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۳/۳۰ ساعت ۷:۳۷ ب.ظ ت غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 14:55

نقل است که حسین قلی خان نظام السلطنه از فرنگ برای رفیقش محمد ولی خان افشار نامه ای میفرستد و فراوان از زنان فرنگی تعریف میکند که در عقل و خط و سواد بی همتایند و بیکران از زنش گلایه دارد که چرا قسمتش زنی شبیه زنان فرنگی نیست و پاسخ محمد ولی خان به وی نامه ای بی نظیر است:قربانت شومعقل و شعور ذاتی ست نه اکتسابی ولی خط و سواد مکتبی ستشما که اهل دودمان جلیل قجرید و تمام مقدرات ایران و ایرانی در دست ایل و اقوام و طایف شماستکدام مدرسه را برای زنان ساخته اید ؟کدام معلم و معلمه را تعیین نموده اید برای آموزش به زنان؟عدم قابلیت زنان را با چه معیاری اندازه گرفته اید؟از کجا پی به بی استعدادی زنان ایران برده اید؟آخر ارزش زن ایرانی را به سازگاری با اندرونی معیار گذاشته اید،نه خط و سواداز زن ضبط و ربط اولاد و خانه داری خواسته اید نه خط نویسیزنان را در مسیر دعا و خرافه و اطاعت کورکورانه از دین رهنمود کرده اید نه علم و ترقیزنان شجاع و آزاده را به جرم سرپیچی از فرامینتان کتک میزنید تا سر حد مرگزنان را کنیز و کلفت میخواهید نه موثر در پیشرفت مملکتزنان را نصف مرد میدانید و ضعیفه خطابشان میکنیدو تمام عزت نفس و خودباوری را از زنان مملکت سلب کرده اید بعد توقع دارید شبیه زنان فرنگ شوندزهی خیال باطل...برگرد رفیقبرگرد به مملکت و با زنت شبیه فرنگیان رفتار کن بعد خواهی دید زن ایرانی در عقل و هوش و درایت و کیاست و ذکاوت سرآمد جهانی استبرگرد...محمد ولی خان افشارتهران به تاریخ 15 ذی القعده 1320"بر گرفته از پایگاه خبری آبتاب" + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۴/۱۸ ساعت ۱:۵ ق.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 14:55

دیشب قبل از اینکه بخوابم داشتم به تک تک رویاهایی که یه شبایی با فکرشون میخوابیدم و بعدا که بهشون رسیدم، برام عادی شدن، فکر میکردم.مثلا یادم افتاد وقتی دوازده سالم بود شبا به رویای داشتن گوشی موبایل فکر میکردم و کلی نقشه تو سرم میکشیدم که اگه گوشی بخرم چقدر خوب میشه!یا قبل اینکه پول جمع کنم و دوربینمو بخرم چقدر رویای عکاسی و عکسای قشنگو تو سرم ساخته بودم.یاد اون زمانایی که رویای تموم شدن درس و کار کردن میبافتم از فکر اینکه دستم تو جیب خودم بره و مستقل بشم، قلبم پر از شوق میشد.قبل خریدن سازام که اصلا خیالاتمو میگرفتم و میرفتم جلو و یه چیزی فراتر از رویا توی قلبم میجوشید.دیشب هزارتا از این رویاهایی که خاطره شدن اومد تو سرم و غصه‌م گرفت از اینکه چرا بعد رسیدن به چیزایی که بی‌اندازه میخواستمشون، حس اینکه الان رویامه که تو دستمه و میشه باهاش به همه خیالای قشنگم برسم نداشتم؟به این فکر کردم که وقتی یه چیزی برات رویا میشه، رسیدن بهش اینقدراام نباید عادی و تکراری بشه.و حتی نگران شدم نکنه رسیدن به کسی که دوسش داری هم همینجوریه و رویاها یهو آب میشن و از لای انگشتات میریزن زمین و گم میشن لا به لای خاک؟واسه‌م سوال شد که چرا نرسیدن اینقدر قشنگ‌تره از رسیدن؟دلیلش ماییم که وقتی میرسیم یادمون میره چقدر تشنه‌ی رسیدن بودیم یا دلیلش اون رویاهان که اونقدرا که ما خیال میکردیم بزرگ نیستن؟ + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۴/۲۰ ساعت ۹:۵۶ ب.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 14:55